به گزارش خبرگزاری «حوزه»، آیت الله علوی بروجردی از اساتید حوزه علمیه قم، در جمع طلاب و فضلا، به بررسی مقام و جایگاه رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) پرداخت که متن کامل این سخنان بدین شرح است:
* رسول اکرم(ص)، الگویی برای رهبران جهان
وجود مقدس رسول اكرم صلی الله علیه وآله نه تنها در منطقه خودشان، بلکه در كل جهان نقش تاريخي عظيمی ایفا کردند. يعني تاريخ جهان با حضرت محمد صلی الله علیه وآله تغيير ميكند و تحولات تازه پيدا میشود، ولي آنچه در اين تحولات اهمیت دارد اين است كه پيغمبري برانگيخته شد و خداوند اين برانگيختن را منت بر مؤمنين ميداند.
[لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَ يُزَکِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ][1] «به يقين، خدا بر مؤمنان منت نهاد [ كه ] پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت، تا آيات خود را بر ايشان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد ، قطعاً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.»
خداوند به ضلال آشكار تعبير ميفرماید. پيغمبر مبعوث به رسالت شد اين مردم را تزكيه كرد و به اين مردم ايمان را تعليم داد و بعد رحلت فرمود. حاصل اين تربيت در اينجا اين است و حاصل این تربیت این شد از كساني كه فرهنگ جاهلي داشتند، مردماني به وجود آورد كه در راه خدا مجاهده ميكردند؛ كساني كه پیش از این برای ضرری جزئي كه از طرف مقابل ميديدند او را ميكشتند، اينها نهتنها از مالشان براي دين و خدا میگذشتند، بلکه از جانشان هم ميگذشتند. در زمان پیامبر فرهنگ خاصی در مکه رواج داشت. بازاری در مکه به نام عکاظ بود كه ميآمدند در آنجا جنس عرضه ميكردند و شعرا شعر میخواندند. يكي از رؤساي قبائل نزد پيغمبر آمد و از ایشان پرسید اين بهشتي كه شما فرموديد، آيا جنگ و قتل و غارت هم در آن هست؟
پيامبر فرمودند: خير، بهشت امن است. آن شخص گفت: پس اين بهشت به درد ما نميخورد و برگشت رفت.
چرا؟ چون در دوران جاهليت اصلاً هيجان با همين حرب و غارت بود. آنها زندگي ميكردند، كمي كه اوضاعشان بد ميشد، به قبيله كناري حمله ميكردند. در اين حمله يا كشته ميشدند یا اگر غلبه ميكردند، اموالشان را ميگرفتند و زنهایشان را اسير ميكردند. اين در جاهليت عرب امر عادی و دائري بود. لذا در كلمات رسول اكرم صلی الله علیه وآله و بعد در كلمات امام صادق علیه السلام در بحث خمس داريم كه حضرت ميفرمايند، درآمدی خمس دارد که از غارت به دست نیامده باشد، اما آن درآمدي كه از غارت به دست بياید اصلاً خارج از موضوع خمس و مال مردم است .
ذهنيت مردم در آن زمان با قتل و غارت خو گرفته بود، يا بايد به آنها حمله ميشد يا باید حمله ميكردند.
يا بايد كشته ميشدند يا بايد ميكشتند. فرهنگشان اين بود؛ لذا از جنگ استقبال ميكردند. سر مشكلات جزئي، قبيلهها به جنگ باهم برميخواستند. متحدينشان هم باهم ميجنگيدند. جنگها در جاهليت عرب اوج ميگرفت، بهطوريكه يك جنگ 70 سال طول میكشيد. يعني دو سه نسل درگير جنگ بودهاند.
پيغمبر آمد و از اين مردم انسانهای دیگری ساخت. اين واقعيت است. آنها در جنگها ازجانگذشتگي خودشان را در راه پيغمبر نشان دادند. آنها نشان دادند كه از همه چيز براي خدا میگذرند. از مكه هم شروع شد. جوانهايي كه تسليم پيغمبر شدند و مقابل پيغمبر گردن كج ميكردند.
البته جمعيت مسلمانان كه زياد شد افرادي هم از روي طمع و یا ترس آمدند به اسلام گرویدند، اما همه اينگونه نبودند. مشكل و درد ما اين است كه اين پيغمبر از كساني كه ميگفتند «لا خير في جنۀ لا حرب فيها» مردمي ساخت كه در ميدان جنگ افتاده بودند و در حال مرگ بودند. مجروح بودند و خون از بدنشان میرفت. آب و سرويسرساني هم نبود و هركسي مشغول كار خودش بود.
راوی میگوید آمدم عبور كردم و دنبال جنازه مثلاً پسر عموي خودم ميگشتم. ديدم اينجا افتاده است و وضعش هم ناجور است و دارد ميميرد. تا نگاهش به من افتاد، گفت: آب. رفتم سريع تهيه كردم و آوردم. سرش را بلند كردم که آب را بنوشد. شخص دیگری ناله زد و گفت: برادر اگر آب داري، من هم تشنهام. اين شخص گفت من نميخورم ببر براي او. سرش را روي زمين گذاشتم و رفتم سراغ دیگری.
خواستم به او آب بدهم، يكي ديگر صدایش درآمد. تا هفت نفر اين كار تكرار شد. تا برگشتم به ششمي آب بدهم ديدم مرده است. پنجمي را هم ديدم مرده، پسر عموي خودم را هم ديدم مرده است. همه از تشنگي شهید شدند، اما حاضر نشدند آبخوردن خودشان را بر ديگري مقدم ببينند. آن هم در این حال. اين است تربيت پيغمبر. ایشان از همان عربهاي جاهل اين افراد را ساخته است. حال پرسش این است که بعد از پيغمبر چه اتفاقي افتاد و اينها كجا بودند؟
حمله اشرف افغان در اواخر دوران صفوي به اصفهان معروف است. میگویند كه بعد نادر آمد و مردم افاغنه را قلعوقمع كرد. نادر كنار ميدان جنگ ايستاده بود، ديد جواني خيلي خوب ميجنگد. صدایش زد و گفت: تو اهل كجايي؟ جوان گفت: اهل اصفهان. نادر پرسید: تو زماني كه افغانها به اصفهان حمله کردند و جان و مال و ناموس مردم را در معرض تاخت و تاز قرار دادند كجا بودي؟ جوان جواب داد: جناب نادر من بودم، اما تو نبودي. شكلدادن به اعتقاد و شكلدادن به ايثار مردم، رهبري پيغمبر نقش داشت. اين مردم همان عربهاي جاهلي بودند با همان ارزشها.
پيغمبر وقتي آمد برای آنها الگو شد. نگاه به خود پيغمبر كردند. گفتار و رفتار پيغمبر آنها را راهنمايي كرد و اوج گرفتند. اما مشكل اين است كه بعد از پيغمبر كساني كه آمدند ديگر برای اینها در این مسیر الگو نبودند. کسانی که بعد از پیغمبر آمدند براي نشاندادن راه خدا الگو نشدند. این مردم همان مردم بودند، اما پيغمبر نبود. اين مردم تغيير كردند. اين مردم بايد كسي بالاي سرشان باشد؛ به بالادستها نگاه ميكنند و از آنها ميآموزند.
اعراب جاهلی از پيغمبر آموختند و شخصیتی پیدا کردند و تا سالهاي سال از ثمره پیغمبر بهره بردند. اما بعد از پيغمبر همه چيز درست بود، قرآن بود، اما پيغمبر نبود. ابن ابی الحديد معتزلی نقل ميكند که همراه خليفه دوم سفری به دمشق رفتيم. آنجا خليفه رو كرد به ابنعباس و گفت: ابنعباس، اين پسرعمویت هنوز در فكر خلافت است (حضرت علي علیه السلام را ميگفت)؟ ابنعباس ناراحت شد و پرسید مگر علی از تو چه چیز کمتر دارد؟ چرا در فکر خلافت نباشد؟ خلیفه گفت: نه اين را نميخواهم بگویم. هنوز علي ابن ابي طالب فكر ميكند كه میتواند بر اين مردم خلافت كند؟
این ماجرا را ابن ابی الحديد نقل ميكند و سندش هم معتبر است. حال منظورش از نقل این ماجرا چیست؟
میخواهد بگوید وقتي فاصله بین رهبري پیغمبر و خلیفه اول و دوم پیدا شد، یعنی بعد از پيغمبر، مردم با رهبری خلیفه اول و دوم تغيير كردند لذا دیگر علي ابن ابي طالب در بين مردم جايي براي حكومتكردن و رهبری ندارد. جبرئيل هم از آسمان بياید، نميتواند كاري كند.
25 سال به شيوهای غير از شیوه پيغمبر عمل شد و 25 سال كساني مغاير پيغمبر بر مردم مسلط بودند. حالا من با اينها چه كنم؟ همه خلافتها نصب بود، یعنی در زمان پيغمبر غلط و خلاف بود و نميشد خلیفه را نصب کرد. اما پس از پیغمبر خلیفه دوم منصوب خلیفه بود و خلیفه دوم تعیین خلیفه سوم را به شورا واگذار کرد. اما درباره اميرالمؤمنين مردم ريختند در خانه ایشان و با هياهو بیرون آوردنشان و گفتند ديگر بس است و بايد برای خلافت بيايی.
مردم حضرت علی را آوردند، پنج سال هم ایشان خليفه بود. در اين پنج سال چه اتفاقاتي افتاد. اين مردم، مردم زمان پیغمبر نبودند. اين مردم برخلاف روش پيغمبر تربيت شده بودند و لذا مسلمانها اين زمينه را دارند که در هر زماني اگر حركت صحيح، رهبر آنها باشد، آن هم رهبرانی که در يك مسير درست حرکت میکنند و همه پشت سر هم رهبری را به دست میگیرند، این رهبری نتیجه ميدهد. اما اگر خللي وارد شود، آن اثر تربيتي سوء كار خودش را ميكند و کار به جايي ميرسد كه عاقبت شخصی مثل زبير نتیجه آن تربیت سوء است.
انصاف خصلت خوبی است و اميرالمؤمنين هم آدم منصفي است. انصاف اين است كه آدم در دشمنش هم صفات مثبت او را ببيند. ما عادت کردهایم اگر با يكي بد شديم، ديگر به او فحش و ناسزا و ... میدهیم.
علي علیه السلام اينگونه نبود. زبير مشغول جنگ با علي علیه السلام بود. طلحه چند بار رفت سراغش که با او صحبت كند و حديث بگوید، اما فايدهاي نداشت. زبير كسي بود كه در تمام جنگها همراه پيغمبر بوده است و وقتي بعد از پيغمبرصلی الله علیه و آله به خانه حضرت زهراسلام الله علیها حمله ميكنند، با شمشير بيرون ميآيد و دفاع ميكند. او در دورههاي مختلف طرفدار علي ابن ابي طالب است. در شوراي عثماني به علي ابن ابي طالب رأی ميدهد. بعد اين زبير با علي ابن ابي طالب میجنگد.
اميرالمؤمنين زبیر را دید که علیه او میجنگد. زبیر گفت من اشتباه كردم و از جنگ كنار كشيد و رفت. پسرش، عبدالله، خيلي او را شماطت كرد، اما زبیر کنار رفت.
زبیر رفت كنار چشمهاي نشست. كسي او را ديد كه آنجا نشسته است، گفت دشمن علي ابن ابي طالبی؟
سر زبیر را بريد و شمشيرش و سرش را خدمت اميرالمؤمنين آورد. علي ابن ابي طالب تا چشمش به اين شمشير و اين سر افتاد، شروع به گريهكرد. شمشير را جلوي چشمش گرفته بود و مدام بالا و پايين ميآورد و ميگفت اين شمشير چقدر همّ و غم از چهره پيغمبر زدوده است. زبیر دشمن است، اما علی علیه السلام خوشحالي نكرد، گريه كرد. آنچه باعث شد كه زبير به اين سو كشش پيدا كند، جز تربيت غلط رهبران نبود.
پيغمبر روزی وارد مسجد مدينه شد و ديد عبدالرحمن ابن عوف، كه از بزرگان مكه بود، بدون لباس و برهنه پارچهای به خودش بسته است. پیغمبر گفت: عبدالرحمن تو اينجا چكار ميكني؟
گفت: من مسلمان شدم. در مکه من را تهديد و غارت كردند. من هم فرار كردم و به مکه پناه آوردم. فقط همین پارچه را دارم كه بستهام دور كمرم تا عورتم را بپوشاند. پيغمبر خيلي ناراحت شد، سفارشش را كرد.
اين عبدالرحمن كه از قبيلهاش این گونه جدا ميشود كارش بعدها اوج میگیرد. ميگويند بعد از مردنش انبار طلايش را با تبر ميشكستند، اما اين عبدالرحمن ابن عوف بعد از پيغمبر چه شد که این گونه به ثروت می رسد؟ نقش او را ببينيد که چه کرده است؟
مشكل اين است كه پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم اين مردم را هدايت كرد. اين رهبري اگر به همان صورت ميماند و ادامه پيدا ميكرد آنچه پيغمبر آورده بود امتداد ميیافت، خيلي قضايا عوض میشد. امروز بعد از گذشت 1440 سال از هجرت، خدمت رسول اكرم عرض كنيم: يا رسول الله، امت شما در روزگار خوبي نیست، ما بعد از شما در موقعیت خوبي نيستيم. قدر نعمت وجود شما و دين شما را بهخوبي درنيافتيم. ما امروز مدام باهم ميجنگيم. چه بر سر زنهاي مسلمان ميآورند. اينها مگر نواميس اسلام نيستند. در گوشهوكنار دنيا چه بر سرشان ميآورند، آنهایی كه پول و امكانات دارند، مدام برای خریدن بمب هزینه میکنند تا آنها را بر سر مسلمانان بريزند. در یمن با مسلمانان چه میکنند؟
امروز به پيغمبر چه بگویيم؟ بگویيم يا رسول الله بعد از تو امت خوبي نبوديم. بعد از شما راه شما را ادامه نداديم. شما امروز ميفرموديد نسبت طايفههاي ديگر « َضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُوَالْمَسْكَنَةُ » آیا این کلام خداوند امروز در مورد آنهاست يا در مورد ما مسلمانان است.
آیا منافع دشمنان اسلام هر گونه اقتضا كند خیلی از این مسلمانان را به هر سمتي که بخواهند نميچرخاند؟ این واقعيت نيست! بعد از گذشت اين همه سال ما در برابر پيغمبر شرمندهايم و باید سرمان را پايين بياندازيم.
عذر تقصير به پيشگاه پيغمبر داريم. ما چگونه تعاليم ایشان را عرضه كرديم؟.
[1]- آل عمران، 164